فردريک فرانسوا شوپن (مارس 1810- اکتبر 1849) نوازنده چيره دست پيانو و آهنگساز جاودانه لهستاني ، نابغه اي که در روستاي زلازولا در نزديکي ورشو از مادري لهستاني و پدري فرانسوي بدنيا آمد.
در قرن نوزدهم که روحي? رومانتيک در اوج بود، فردريک شوپن الگوي هنرمند حساس و رنجور است که زندگي خود را در راه آفرينش هنري، خلق احساسات متعالي، فدا ميکند. بنا به اسطورهاي کهن، هنرمند چون شمعي ميسوزد، تا به قلمرو هنر روشني بخشد.
شوپن در سراسر زندگي از بيماريهاي جسمي و روحي رنج ميبرد. او ضعيف و افسرده بود، و سخت لاغر. گفتهاند که در پايان زندگي کوتاهش (تنها 39 سال) با 170 سانتيمتر قد، تنها حدود 45 کيلوگرم وزن داشت.
ژرژ ساند، خانم نويسندهاي که چند سالي با شوپن “روابط عاشقانه” داشت، با بياني بيرحمانه گفته است: “من هشت سال با يک جسد زندگي کردم!” درباره رابطه شوپن با اين زن، که در آن زمان لباس مردانه ميپوشيد و يک بند سيگار ميکشيد، حرف و حديث زياد است، اما واقعيت اين است که شوپن يک بار گفته بود: “شک دارم که او زن باشد!”
موسيقي حس و عاطفه
موسيقي شوپن سرشار از زندگي است. شور و هيجاني که از کار اين هنرمند خسته و درمانده بيرون ميريزد، نفس را بند ميآورد. نواي موسيقي گرم و پرتپش شوپن، يکراست از قلب او روي شاسههاي پيانو منتقل ميشود.
هنرمندان بزرگ قرن: اوژن دولاکروا، نقاش معروف فرانسوي، هاينريش هاينه، شاعر بزرگ آلماني، روبرت شومان و فرانتس ليست، همکاران شوپن که با او دوستي داشتند، از شور نيرومندي که از موسيقي اين هنرمند رنجور و آرام برميتراويد، مبهوت بودند.
اين دوگانگي، ناتواني تن و قدرت احساس، را شايد بتوان در موسيقي شوپن نيز لمس کرد. در ريتمهاي روبرو، نواهاي چندصدايي متضاد، با برخوردها، تقابلها و آميزشهاي رنگارنگ. نوايي نرم و ملايم که از اعماق ملودي ميجوشد و بالا ميآيد، و با سماجت هارموني محوري را به چالش ميگيرد. در اتودها، پرلودها و نوکتورن (شبانه)ها اين “ديالکتيک” را بارها تجربه ميکنيم.
استاد بيرقيب پيانو
لودويک وان بتهوون سردار بزرگ موسيقي رومانتيک بود. او از موسيقي “کاخي بلند” ساخت، که هم خلق و درک هنري را فرسنگها به جلو برد، و هم مرز انتظارات را گسترش داد، و در نتيجه کار را براي آهنگسازان بس دشوار کرد.
بتهوون در زندگي کامياب نبود، اما توانست خيل آهنگسازان پس از خود را منقاد يا مرعوب کند. همه آهنگسازان قرن زير ساي? اين “غول زيبا” قرار داشتند؛ تا آنجا که نابغهاي مانند شوبرت از نزديک شدن به او وحشت داشت، هم به هنرش و هم به خودش!
بخت شوپن از اين جهت بلند بود که به عرصهاي کمابيش خالي قدم گذاشت. بتهوون البته با سوناتها و کنسرتوهاي پيانو، در اينجا نيز ميداندار بود؛ اما زوايايي هم بود، گوشههايي کوچک و “محقر” که آهنگساز بزرگ به آنها نپرداخته بود.
شوپن هرگز گرد قالبهاي بزرگ، سمفوني و اپرا، نگشت. شايد درست به همين خاطر، از بتهوون زياد خوشش نميآمد. او به موتسارت و بيش از او به باخ ارادت داشت.
فردريک شوپن، در کارنامهاي با 65 شمارهبندي (اپوس) و کمابيش 40 ساعت اجرا، صدها قطع? گرانبهاي ظريف، باذوق و خوشساخت عرضه کرده است. غير از چند تران? آوازي، در قالب ارکستري نيز دو کار دارد، دو کنسرتو، که اينجا هم نقش پيانو چشمگير است.
گفتهاند که شوپن پيانو را از نو کشف کرد و بالاترين تواناييهاي آن را نشان داد. او استاد ايجاز است: بيان بالاترين عواطف با کمترين نتها.
شوپن در تصنيف کارهاي خود بينهايت دقيق و سختگير بود. با انضباط و وسواسي بيمارگون کار ميکرد. هرگز از تصحيح و بازنگري خسته نميشد، تا به ساخت نهايي برسد. يک اثر را بارها مينوشت، و پيش از انتشار مدتي کنار ميگذاشت. در اين باره گفته است: «زمان بهترين راهنماست و صبر بهترين استاد.»
با وجود اين دستکاريهاي مداوم، آثار شوپن به بديههسازي ميماند، که تازگي و طراوت آن هرگز از بين نميرود.
استيل نوازندگي شوپن دشوار است. در عين تکنيک بالا، حداکثر ديناميسم و “همحسي” را از نوازنده ميطلبد. قدرت و فشاري که نتها را ساييده و له کند، براي شوپن گناهي بزرگ است. هر نتي، هرچند ضعيف و کوچک، بايد با دقت و حساسيت کافي شنيده شود. در ترکيب استادانه و کامل شوپن، حتي يک نت، هرقدر ريز و کوچک، قابل حذف نيست.
شوپن نرم و ملايم و ظريف است، اما “لش” نيست. هم نوازندگان و هم دوستداران موسيقي اين نکته را حس کردهاند.
شوپن امروزه تا حدي “بازاري” شده، اما ذرهاي از اصالت آن کاسته نشده است. هر نوازندهي تازهکاري شوپن مينوازد، اما هر پيانيست آگاه و ماهري ميداند که شوپن را ميتوان باز هم کاملتر نواخت.
هزاران نوازنده قطع? “مارش عزا” (موومان سوم از سونات پيانويي شماره دو، اپوس 35) را اجرا کردهاند. اما تنها اجراهاي انگشتشماري هست که بتوان گفت حس شاعران? نيرومند و اندوه باوقار اين قطعه را منتقل ميکنند.
شوپن خود پيانيست ماهري بود، و کار با اين ساز را به کمال رساند. او از کار نواختن و آموزش پيانو زندگي ميکرد. فرم “اتود” که شوپن آن را به قالبي مستقل تکامل داد، در اصل براي تربيت و آموزش شاگردان است.
موسيقيدان خاموش
شوپن به موسيقي ناب، به زبان برهنه موسيقي اعتقاد داشت. نه تنها در آفرينش، بلکه در زندگي عادي نيز آدمي کمحرف بود. درباره افکار و نظريات هنري خود چيزي نميگفت. از “تفسير” بيزار بود و حتي نامگذاري روي قطعات خود را دوست نداشت.
در حوالي 30 سالگي، در جستجوي سلامت و آرامش، چند ماهي با ژرژ ساند به جزيره مايورکا رفت. زوج عجيب و غريب در صومعهاي اقامت گزيدند.
شوپن در روزي تيره و باراني قطعهاي سرود (پرلود شماره 15 از مجموعه پرلودهاي اپوس 28) که ژرژ ساند به آن “قطرههاي باران” نام داد. به راستي هم اين نام براي قطعه مناسب است، و به همين خاطر به همين نام شهرت يافت، اما شوپن سخت به ژرژ ساند اعتراض کرد.
قلبي در لهستان
شوپن اول مارس 1810 از پدري فرانسوي و مادري لهستاني در نزديکي ورشو به دنيا آمد. او تنها نيمي از زندگي خود را در لهستان سپري کرده بود که در سال 1831 براي هميشه به پايتخت فرانسه کوچ کرد.
شوپن هميشه به ياد سرزمين مادري بود و شايد بيشتر براي آن دل ميسوزاند. او لهستان را دوست داشت و آزادي آن را از يوغ روسيه آرزو ميکرد.
شوپن در قالب رقصهاي لهستاني، مازورکا و پولونز، ياد ميهن مادري را زنده داشته است. بايد تأکيد کرد که در کارهاي شوپن روي الحان و ملوديهاي قومي چنان استادانه کار شده، که رنگ و بوي محلي آنها به چشم نميآيد.
برخي عقيده دارند که مهاجرت شوپن به فرانسه، به خاطر عقايد آزاديخواهانه و گريز از سرکوب روسها بوده است.
در سال 1830 شوپن در راه وين به پاريس بود، که با خواندن روزنامهها از سرکوب خونين قيام هم ميهنانش باخبر شد. او در دفترچه يادداشت خود نوشت: «پروردگارا، آيا واقعا وجود داري؟ اين همه ظلم و جنايت روسها هنوز کافي نيست؟»
معروف است که قطع? شورانگيز اتود شماره 12(اوپوس 10) معروف به “اتود انقلابي” را شوپن به ياد قيام آزاديخواهان ميهن خود تصنيف کرده است.
در سال 1939 و پس از سرازير شدن ارتش آلمان نازي به لهستان، راديو ورشو که زير حملات شديد توپخانه قرار داشت، با پخش اين اثر شوپن، کار خود را تعطيل کرد.
اين روزها به مناسبت 200 سالگي تولد شوپن، مرکز جلب سياحان در پايتخت لهستان در مسيري مشخص، مسافران را از مرکز ورشو به سوي “قلب شوپن” راهنمايي ميکند، و اين ادعايي توخالي نيست.
شوپن در 17 اکتبر سال 1849 در پاريس درگذشت. پيکر نحيف او در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد، اما به وصيت او و به ابتکار خواهرش، قلب او به ميهن اصلي او لهستان برده شد و امروز در کليسايي در ورشو نگهداري ميشود.
منبع: http://teeteel.ir
0