يه خورجين ْ خاطراتي از تبار ناكجا آباد
يه فنجونْ بغض وارونه، يه نخ گريه، يه خط فرياد
يه آغوشْ انتظار و من، يه جاده تا خيال تو
نگاهم رو تن ساعت و اين دلواپسي از نو
يه نيمكتْ پرسه هاي من، ميون باور و رويا
يه تن پوشْ سايه سارِشب، شبي سرشار از غوغا
يه پاييزْ خنده هاي تو، تو ذهنِ خواب يك تصوير
يه فردا انزواي من، تكيده پشت اين تقدير
هنوز لبريزم از اسمت، تو واگير فراموشي
صدات جاري مث آواز، خودت خاموش خاموشي
ستاره هاتو برگردون، شب از چشمات شروع ميشه
طلسمم كن كه قلب من دوباره غرق جادو شه
نميدوني تو اين خلوت، شب شعرم چه بي واژه س
شدم حبس ابد در تو، همين ويرونه ما را بس
همين دلشوره هاي بد، همين سرگيجه ممتد
همين تنهاترين قلبي كه تا اندوه تو پر زد
رضا رحمانی
17/04/1394
0